زندگی به وقتِ شهریور

ساخت وبلاگ

کجا باید برم یه دنیا خاطرت تو رو یادم نیاره؟ زندگی به وقتِ شهریور...
ما را در سایت زندگی به وقتِ شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekmanminevisad بازدید : 4 تاريخ : يکشنبه 12 فروردين 1403 ساعت: 21:18

بعد ۲۰ دقیقه نشتسن توی دستشویی تاریک و گریه کردن حالم بهتر شد. زندگی بزرگسالی واقعا جالب. زندگی به وقتِ شهریور...
ما را در سایت زندگی به وقتِ شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekmanminevisad بازدید : 25 تاريخ : يکشنبه 12 فروردين 1403 ساعت: 21:18

هیچ چیزی لازم ندارم برای اینکه پرت شم توی فکرت. غرق شم توی یاد خنده هات و شوخی هایی که این آخرا دیگه زیاد بهشون نمیخندیدم و دستات که نمیتونم حتی توصیف کنم چقدر دلم برای گرفتنشون تنگه. شاید از همه چیز سخت تر برام همین نبودِ دستات باشه،‌ که وقتی تو خیابون شلوغ راه میرم بگیرمشون سفت و حس کنم امنم و هیچی دیگه ترسناک نباشه، دیگه نفسم کوتاه و بریده بریده نشه از حبس‌ِ‌ زیادش توی سینم، که ندونم با دستام باید چیکار کنم، تو بگیریشون و دوباره ببریشون توی جیب کاپشنت تا گرم شم و نزدیکتر بهت. یاد روزای قبل کریسمس میوفتم این روزا خیلی. روزی که بعد کتابخونه اومدی دنبالم و منو بردی کریسمس مارکت،‌ که چقدر اولش مقاومت کردم و چقدر بعدش خوشحال بودم که به حرفم گوش نکردی و منو بردی. به اداهایی که درمیاوردی جلوی فروشگاه ها، به طعم چوریتزو گرم و شکری و شکلات داغ بعدش و دستات و خنده هات و شوخی هایی که اون روزا بهشون میخندیدم. یادش میوفتم که به شوخی بهت گفتم پروپوز کن و زانو زدی وسط جمعیت و با خنده بلندت کردم، به اینکه اون روزا چقدر دنیا شلوغ تر بود، صدای آهنگ توی خیابونا میپیچید، صدای خنده ی مردم بلند بود، نورهای مغازه ها زرد و گرم و روشن بود وسط اون سرما و ابر و بارون. انگار دارم از وسط یه خیابون رد میشم،‌یه خیابون برفی با خونه های خوشگل و پنجره های بزرگ، پنجره هایی که پرده ندارن و میشه داخل خونه و آدماش رو دید، تو همه‌ی اون خونه‌ها من و تو داریم زندگی میکنیم، همه این روزایی که باهم گذشت رو میبینم توی هرخونه و بعضی‌هاش انقدر برام سنگینه که فقط میتونم سرمو بندازم پایین و سعی کنم به کفشام نگاه کنم تا رد شم از جلوی پنجرش. بعضی از روزامون زیادی واقعی بودن، زیادی خوب بودن، تقریبا اونقدر خوب که انگار همش ی زندگی به وقتِ شهریور...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی به وقتِ شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekmanminevisad بازدید : 25 تاريخ : يکشنبه 12 فروردين 1403 ساعت: 21:18

تو این مدتی که هیچی ننوشتم ۲۵ سالم شد، سرکار میرم، خونمو عوض کردم و فکر کنم وارد سالم ترین رابطه زندگیم شدم. واقعا زندگی جالب و بامزه.

+ ۱۴۰۲/۱۰/۲۸| ۱۰:۱۴ ب.ظ|ش| |

زندگی به وقتِ شهریور...
ما را در سایت زندگی به وقتِ شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekmanminevisad بازدید : 31 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 17:33

پلات ها انقدر سریع عوض میشه که هربار میام پست آخرمو میخونم پشمام میریزه. چه آدمایی که نقش پررنگی داشتن و دیگه هیچ سهمی ندارن از زندگیمون. بامزه.

+ ۱۴۰۲/۰۸/۱۷| ۱:۴۹ ب.ظ|ش| |

زندگی به وقتِ شهریور...
ما را در سایت زندگی به وقتِ شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekmanminevisad بازدید : 25 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1402 ساعت: 16:00

دیشب همینجا نشسته بودی، درست کنار من لب پنجره. چشامون قرمز و قرمزتر شد و دورشدی. برات موزیک موردعلاقمو گذاشتم، ۵ ثانیه نشد گفتی اینو برام فرستادی. نمیدونم چه حسی داشت که فهمیدی شباهتشو، گفتم نه ولی از همین بند بود اونی که فرستادم. گوش کردیم،‌خندیدی و هر ۲۰ ثانیه یه بار خواستی بزنم رو استپ تا حرف بزنی در مورد موزیک. پیچیدیش و اومدی دوباره نشستی کنارم. سرد بود ولی هیچی حس نمیکردم. چشامو به زور باز نگه داشته بودم و جاهامون که عوض شد نگاهتو حس میکردم رو خودم. زندگی به وقتِ شهریور...
ما را در سایت زندگی به وقتِ شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekmanminevisad بازدید : 26 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1402 ساعت: 16:00

تکرار میشه همه چی باهات. اخلاقای بدت هیچوقت عوض نمیشن،‌ میدونم. از بدقولیات و لحظه آخر عوض شدن برنامه هات بگیر تا وقتی که انگر ایشوزت میزنه بالا و تنها کاری که بلدی رو انجام میدی :فرار. میگی اکسپکتیشن داری، میگی شاید این بار بتونیم یه چیز سالید بسازیم،‌ میگی فردا برام صندلی میگیری تا بیام، میگی میخوای بیشتر منو ببینی و این بار هیچکدومش باورم نمیشه. امروز نیومدی، قرار نیست این هفته بیشتر ببینمت و هیچ چیز سالیدی قرار نیست ساخته بشه. زندگی به وقتِ شهریور...
ما را در سایت زندگی به وقتِ شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekmanminevisad بازدید : 25 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1402 ساعت: 16:00

از دیروز صبح یکم مودم پایین بود. چشامو باز کردم و حس کردم انرژیم امروز چسبیده به کف زمین. دلم نمیخواست از توی تختم تکون بخورم و ساعت‌ها زیر پتو موندم به امید اینکه حالم بهتر شه. عصر مدی و کیمیا اومدن که کیسه خواب رو ازم بگیرن، یه ساعتی موندن پیشم،‌ حالم کلی بهتر شد و حاضر شدم باهاشون از خونه زدم بیرون. سرراه رفتیم استودیو۳۱ چون مدی دیده بود نوشتن دنبال دانشجوان برای کار. دوتایی رفتیم و حرف زدیم و شماره هامون رو گرفتن و قرار شد خبر بدن. رفتیم برگرکنیگ غذا گرفتیم و نشستیم رو پله‌های کلیسا و شام خوردیم. امروز صبح دوباره چشامو که باز کردم حس کردم جون ندارم. اولین کاری که سر صبح کردم گریه بود. نمیتونستم بفهمم چرا ولی دلم عمیقا میخواست فقط گریه کنم. ظهر مدی گفت بریم کتابخونه درس بخونیم. اومدیم دانشکده سوشال‌ساینس و نیم ساعتی درس خوندیم که از استودیو ۳۱ بهمون زنگ زدن. گفتن برای امشب میتونید بیاید شیفت تمرینی؟ گفتیم نه :)‌ ساعتای خالیم رو فرستادم برای طرف و قرار شد باز خبر بده. امیدوارم اکی شه، جدی نیاز دارم به کار کردن. نمیگم حالِ‌ بدم با ایگنور کردنش بهتر میشه ولی وقتی میمونم خونه دیوانه میشم و روزم خراب میشه. نیاز دارم چشامو باز میکنم بزنم بیرون، یه کاری داشته باشم برای انجام دادن،‌ یه هدف برای دنبال کردن. امشب با مدی و کیمیا قرار دارم، ساعت ۸. ساعت ۱۰ اینا هم میرم پیش خ*. دو روزه ندیدمش و دلم براش لک زده. میدونم ببینمش حالم خیلی بهتر میشه. واقعا شکرگزارم، بابت همه چیزایی که امسال دارم و پارسال فقط میتونستم خوابشو ببینم. زندگی خوبه، حالم بهتره، از پسش برمیام. + ۱۴۰۲/۰۷/۰۷| ۴:۴۳ ب.ظ|ش| | زندگی به وقتِ شهریور...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی به وقتِ شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekmanminevisad بازدید : 33 تاريخ : شنبه 8 مهر 1402 ساعت: 13:54

کاش اینجا بودی که دیگه سکوت این خونه منزجرکننده نبود، میتونستم خودمو بین بازوهات جا کنم و بازم بهت بگم حس میکنم جام امنه، باز بخندی و بگی خوشحالم. حتی شاید دوباره انگشت کوچیکت میرفت لای اون سنگای ریز مشکی، میاوردیش جلو دهنم و میگفتی بزن. میزدم و چشمامو میبستم. باز میکردم میدیدم یه جای دیگه‌ایم، یه جای دور، مثل اون شب که بارون میومد و دراز کشیدم رو کاناپت، نشستی کنارم و پاهامو گذاشتی رو پات. همون شبی که چشماتو نمیتونستی باز نگه داری ولی دلت نمیومد بری بخوابی، منم دلم نمیومد، انقدر عمیق شده بود همه‌چیز که حیف بود تموم کردنش. تاثیر حرفامون بود، تاثیر موزیک، بارون یا اون سنگای سیاه، نمیدونم. کاش الانم اینجا بودی، میذاشتی حرف بزنم و با دقت نگام میکردی، یهو وسط حرفم مکث میکردم نگات میکردم و میخندیدم، صورتتو میچرخوندم و میگفتم اینجوری نگام نکن! میخندیدی و بیشتر زل میزدی. میخندیدم و بهت میگفتم ocean eyes. کاش اینجا بودی عزیزم، کاش بودی و حتی هیچی نمیگفتی، فقط بودی تا انقد دیوارا به من فشار نیارن، خودمو قایم میکردم تو بغلت و میذاشتم نفسات بخوره به موهام و گردنم.کاش اینجا بودی عزیزم. + ۱۴۰۲/۰۲/۱۲| ۹:۸ ب.ظ|ش| | زندگی به وقتِ شهریور...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی به وقتِ شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekmanminevisad بازدید : 89 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 18:10

دوباره دام اشتهامو از دست میدم، یا نمیتونم بخوابم یا نمیتونم از خواب بیدار شم، میلم به حرف زدن با آدما یا دیدنشون یا حتی از خونه بیرون رفتن از بین رفته و فقط میخوام دراز بکشم و فیلم ببینم تا حواسم پرت شه از فکرام. دیگه این دفعه خنده دار شده برام این چرخه. لیترالی داشتم 5 دقیقه پیش میخندیدم به وضعیت چون مهم نیست چقدر تلاش میکنم چقدر میجنگم همش درونیه توی ذهنم و تلاش برای بقاست رسما و هیچوقت واقعا دیده نمیشه فشاری که رومه و حتی خودمم نمیتونم از خودم راضی باشم، انگار تا تلاشا نمود بیرونی نداشته باشن حساب نمیشن. مسخره و بامزست. انقدر میل بیرون رفتن ندارم که داشتم امشب رو هم حتی کنسل میکردم، گفت مدارک ماشینم گم شده، جریمه هم شدم باید برم ساعت 8 اینا پلیس. گفتم خب باشه بیا ریسکجوال کنیم، گفت نه منظورم این نبود. گفتم باشه میام پس باهات ببینیم چیکار باید بکنیم. پرتی بوی کاش میفهمیدی چقدر بی حوصلم و میکسد سیگنالات اصلا دیگه بامزه نیست واسم. باید الان روی ریپورت کار کنم تموم شه سابمیت شه خلاص شم تا فردا ببینم باید چیکار کنم. احتمالا فردا سر کلاس هیدرولیک بشینم پای کارای پروپوزالم و یکم اونو پیش ببرم. اینکه افسردگی داره رسما نفسمو میگیره ولی دارم سعی میکنم همینجوری کارامم پیش ببرم باهاش خیلی بامزست. دوست شدیم بالاخره باهم؟ :)) سه هفته دیگه قرص میگیرم و دیگه تخمم نیست حتی اگه قرصا باعث شن سِر شم. راستی الکل رو از زندگیم حذف کردم. فعلا یک روزه:)) ولی خب تا آخر امتحانا خبری از مستی و کف خیابون دراز کشیدن و دوچرخه سواری های بدون تعادل و روی میزای بار رقصیدن با آدمای رندوم نیست. نیاز دارم که گت مای شت توگدر. نو مور الکل، اونلی دراگز :)) + ۱۴۰۲/۰۲/۱۷| ۴:۶ ب.ظ|ش| | زندگی به وقتِ شهریور...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی به وقتِ شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekmanminevisad بازدید : 53 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 18:10