ocean eyes

ساخت وبلاگ

کاش اینجا بودی که دیگه سکوت این خونه منزجرکننده نبود، میتونستم خودمو بین بازوهات جا کنم و بازم بهت بگم حس میکنم جام امنه، باز بخندی و بگی خوشحالم. حتی شاید دوباره انگشت کوچیکت میرفت لای اون سنگای ریز مشکی، میاوردیش جلو دهنم و میگفتی بزن. میزدم و چشمامو میبستم. باز میکردم میدیدم یه جای دیگه‌ایم، یه جای دور، مثل اون شب که بارون میومد و دراز کشیدم رو کاناپت، نشستی کنارم و پاهامو گذاشتی رو پات. همون شبی که چشماتو نمیتونستی باز نگه داری ولی دلت نمیومد بری بخوابی، منم دلم نمیومد، انقدر عمیق شده بود همه‌چیز که حیف بود تموم کردنش. تاثیر حرفامون بود، تاثیر موزیک، بارون یا اون سنگای سیاه، نمیدونم. کاش الانم اینجا بودی، میذاشتی حرف بزنم و با دقت نگام میکردی، یهو وسط حرفم مکث میکردم نگات میکردم و میخندیدم، صورتتو میچرخوندم و میگفتم اینجوری نگام نکن! میخندیدی و بیشتر زل میزدی. میخندیدم و بهت میگفتم ocean eyes. کاش اینجا بودی عزیزم، کاش بودی و حتی هیچی نمیگفتی، فقط بودی تا انقد دیوارا به من فشار نیارن، خودمو قایم میکردم تو بغلت و میذاشتم نفسات بخوره به موهام و گردنم.

کاش اینجا بودی عزیزم.

+ ۱۴۰۲/۰۲/۱۲| ۹:۸ ب.ظ|ش| |

زندگی به وقتِ شهریور...
ما را در سایت زندگی به وقتِ شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekmanminevisad بازدید : 89 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 18:10