studio 31

ساخت وبلاگ

از دیروز صبح یکم مودم پایین بود. چشامو باز کردم و حس کردم انرژیم امروز چسبیده به کف زمین. دلم نمیخواست از توی تختم تکون بخورم و ساعت‌ها زیر پتو موندم به امید اینکه حالم بهتر شه. عصر مدی و کیمیا اومدن که کیسه خواب رو ازم بگیرن، یه ساعتی موندن پیشم،‌ حالم کلی بهتر شد و حاضر شدم باهاشون از خونه زدم بیرون. سرراه رفتیم استودیو۳۱ چون مدی دیده بود نوشتن دنبال دانشجوان برای کار. دوتایی رفتیم و حرف زدیم و شماره هامون رو گرفتن و قرار شد خبر بدن. رفتیم برگرکنیگ غذا گرفتیم و نشستیم رو پله‌های کلیسا و شام خوردیم. امروز صبح دوباره چشامو که باز کردم حس کردم جون ندارم. اولین کاری که سر صبح کردم گریه بود. نمیتونستم بفهمم چرا ولی دلم عمیقا میخواست فقط گریه کنم. ظهر مدی گفت بریم کتابخونه درس بخونیم. اومدیم دانشکده سوشال‌ساینس و نیم ساعتی درس خوندیم که از استودیو ۳۱ بهمون زنگ زدن. گفتن برای امشب میتونید بیاید شیفت تمرینی؟ گفتیم نه :)‌ ساعتای خالیم رو فرستادم برای طرف و قرار شد باز خبر بده. امیدوارم اکی شه، جدی نیاز دارم به کار کردن. نمیگم حالِ‌ بدم با ایگنور کردنش بهتر میشه ولی وقتی میمونم خونه دیوانه میشم و روزم خراب میشه. نیاز دارم چشامو باز میکنم بزنم بیرون، یه کاری داشته باشم برای انجام دادن،‌ یه هدف برای دنبال کردن.

امشب با مدی و کیمیا قرار دارم، ساعت ۸. ساعت ۱۰ اینا هم میرم پیش خ*. دو روزه ندیدمش و دلم براش لک زده. میدونم ببینمش حالم خیلی بهتر میشه. واقعا شکرگزارم، بابت همه چیزایی که امسال دارم و پارسال فقط میتونستم خوابشو ببینم. زندگی خوبه، حالم بهتره، از پسش برمیام.

+ ۱۴۰۲/۰۷/۰۷| ۴:۴۳ ب.ظ|ش| |

زندگی به وقتِ شهریور...
ما را در سایت زندگی به وقتِ شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekmanminevisad بازدید : 33 تاريخ : شنبه 8 مهر 1402 ساعت: 13:54