Revolution

ساخت وبلاگ
زندگی من پُر بوده از تغییرات اجباری، اتفاقات اجباری! دقیقا روزایی که فکر میکردم همه چی داره به وضعیت ِ ثابت و نرمالی در میاد یهو بوم! دستِ قضا (گاهیم دستِ اطرافیان) یه سنگی جلو پام مینداخته که با کله میرفتم تو زمین و دورم خالی میشد و مجبور میشدم خودم تو تنهاییم زخمامو دوا کنم، با خودم کلنجار برم که "پاشو دختر! پاشو دوباره شروع کن!" و با پای گچ گرفته و قلب شکسته و چشم گریون باز شروع میکردم به ادامه دادن. ناراحت کنندس، ولی من خوشحالم. واقعا گاهی نمیتونم تشخیص بدم واقعا خوشحالم یا صرفا عادت کردم به این موضوع و ری اکشنِ انتخابیم بهشون ، خندیدن و رد شدنه!

الان که دارم مینویسم 4 روز مونده تا 20 سالگیم. طبق سنت دیرینم، امسالم به خودم یه نصیحت هدیه میدم. "خودم جان، قبل اینکه طوفان بیاد تو زندگیت و هرجور دلش میخواد تغییر بده هرچیو که دلش میخواد ! خودت این کارو بکن."

کیفیت آهنگا، سیگارا و آدما روز به روز میاد پائین تر واسم. هنوز نمیدونم دلیلش چیه.

امتحانا شروع شدن آلمُست و این هفته تقریبا همش سرم تو کتاب بود. آآآآآآآآااه ..

+ هنوزم آهنگ قدیمیا همون حس خوبو میدن بم. the last day پلی شد پرتم کرد 3 سال عقب توی اون اردیبهشتِ پرشور.. روزای گرمی که یهو ابری میشدن و میباریدن و با پیراهن جینم و موهای بلندم (آه) زیرش میچرخیدم خیس میشدم میشستم تست فیزیک میزدم بعدش. لعنت به اون روزا که انقدر خوب بودن.

خوبه :) اکی :)))

زندگی به وقتِ شهریور...
ما را در سایت زندگی به وقتِ شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekmanminevisad بازدید : 147 تاريخ : شنبه 13 بهمن 1397 ساعت: 11:52