فرقي كه با قبلا ها كردم اينه كه منتظر نيستم. همش استرس ندارم. با خيال راحت ظرف ميشورمو ميذارم آب از لاي سوراخاي دستكش هاي زرد دستامو خيس كنن و خنك شم. آهنگارو نميزنم تند تند برن جلو، از تك تكشون لذت ميبرم. عجله اي واسه بيرون رفتن ندارم و ترجيحم قهوه خوردن تو خونَس. صداي اذون مياد. ميبيني؟ حتي از صداي اذان هم دارم لذت ميبرم:) نميدونم احتمالا اينجوري حالم بهترشه. دوهفتس دكتر نرفتم، و حس ميكنم حال خوبه. يني دكتر رفتن ربطي به خوب بودن حالم نداره ،حرفي كه از عمو شنيده بودم.
هوا نسبتا خنك شده، من كل سال دلم رو جا ميكنم تو پاييز. تو باداي خشكش كه چشامو ميسوزونه و اشكمو سرآزير ميكنه. توي بوي خاك و نم بارونشو خش خش برگاش. توي زود غروب كردنشو قدم زدناي تنهايي. توي آرامشش. پاييز هيچ اتفاقي نميوفته كه بد باشه. پاييز همه چيز نظم داره و ميتوني با خيال راحت بري قهوه بگيري و حاشيه ي يه خيابون شلوغ بشيني و كتاب بخوني. پاييز دلبره، هيشكيو نااميد نميكنه.خلاصه كه با همه چي دارم مبارزه ميكنم:) با غم با استرس با خشم با تنبلي با بي حوصلگي با دلتنگي دلتنگي دلتنگي...
سپيده جانم ممنون كه هستي كامنتارو ميخونم ولي فعلا نميتونم جواب بدم. نياز به فرصت بيشتري دارم. و اي كسيكه ناشناس جوياي حالم هستي، بابت دير آپديت كردنم عذرميخوام و اينكه منتظر نشونه هستم:))) مشتاقم ببينم كي هستي:))
اميدوارم دفعه بعد كه آپ كنم هم همنقدر خوشال باشم:))
زندگی به وقتِ شهریور...برچسب : نویسنده : yekmanminevisad بازدید : 120