پریشانی ایز مای میدل نِیم

ساخت وبلاگ

اینجا دیگه صرفا یه وبلاگ نیست، انگار شده آخرین سنگر واسه وقتایی که از همه جا رونده و مونده میشم. خدا میدونه چقدر ذهنم درگیره و داره با نهایت سرعت پردازش میکنه تا برسه به وظایفش؛ درسا امتحانا پروژه ها و کارای دانشگاه، خودم حالم روحم، کارایی که از دست من خارحن و فقط دعا میتونم بکنم که خوب پیش برن، حرفایی که به زبون نمیان، فکرایی که از سر نمیرن، حسِ بن بستی که از سر بیرون نمیره... کاش حرفای قشنگی داشتم برای اینجا، ولی تقریبا هربار نوشتم فقط اومدم یکم ذهنمو خالی کردم و رفتم. چقدر زندگی توی حالت دوست نداشتنی و سخت و سردرگمیه این روزا، چقدر حسرت داره میذاره روی دلم این روزا... چقدر قرار بود متفاوت باشه این روزا... چقدر بزرگ شدم از روزای اولی که مینوشیتم اینحا :)) حالا نیمه پر لیوانو بخوام ببینم باید بگم که پذیرشم اومده، از رویایی ترین دانشگاه ممکن، دانشگاهی که حتی توی عمیق ترین رویاهام هم نمدیدیم منو قبول کنه. تا 3 ماه دیگه اگه ویزام اکی شه میرم. سه ماه فقط. یعنی 90 روز. و چقدر سخته این فکر. چقدر سخته که حتی حرف زدن از فرصت احتمالی سه ماهم برای اطرافیانم عذاب آوره، همینطور واسه خودم. البته که سفارت حسابی به مشکل خورده و خدا میدونه ویزام برسه تا سپتامبر یا نه، ولی خب آدمی به امید زندست دیگه :)) باورم نمیشه، انقدر هممه چیز داره عوض میشه و من حس میکنم اصلا آمادگیشو ندارم، نیاز دارم فقط فرار کنم، از اینجا از زندگی از خودم از واقعیت ... کاش دفعه بعد که آپدیت میکنم اینجارو خرفای قشنگ تری داشته باشم برای گفتن، کاش دفعه بعد که مینویسم ویزام اومده باشه...

+ ۱۴۰۱/۰۳/۱۸| ۱۱:۴۱ ب.ظ|ش| |

زندگی به وقتِ شهریور...
ما را در سایت زندگی به وقتِ شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekmanminevisad بازدید : 118 تاريخ : يکشنبه 5 تير 1401 ساعت: 15:01