Covid almost 23

ساخت وبلاگ

روز چهارم کووید، تازه از کلرویت برگشتم، به جرات میتونم بگم سخت ترین خرید زندگیم بود. به مامان زنگ زدم گفتم پشت خط بمون باهام حرف بزن اگه ازحال رفتم تنها نباشم، البته که دستش کوتاهه و کاریم نمیتونست بکنه ولی بودنش دلگرمی بود، نمیدونم. دیروز وسط درد و ناله و تنهایی و عجز به یه حقیقت عجیب پی بردم، اینکه چقدر دو ماه اول که اومدم اینجا برام آسون تر گذشت، سعی کردم خودمو تو اتاق حمید تصور کنم و این بار خودم، خودمو روانکاوی کنم تا به جواب برسم؛ چرا؟ چی فرق میکرد اون روزا؟ به یه فکت خیلی ساده رسیدم. فکتی که انگار خودم تمام این مدت میدونستم ولی دلم نمیخواست قبولش کنم یا بهش فکر کنم. هزارتا نقطه بهم وصل شد توی ذهنم و یه رشته منظم جلو چشمم ظاهر شد: من میخوام توی محیط امنم بمونم حتی اگه اون محیط آسیب بزنه بهم. محیط امنم مشهد بود، شهری که خیابوناشو میشناختم، زبون مردمشو میفهمیدم، آدم آشنا میدیدم تو کوچه پس کوچه هاش، خاطرات آشنا، فرهنگ آشنا. اون شهر هیچوقت واسه من کافی نبود، هیجوقت نتونست حال بدِ منو خوب کنه و من هیچوقت نتونستم حس کنم یه بخشی از اون شهرم، یه بخشی از اون مردم. دل کندم کوبیدم اومدم این سر دنیا و تونستم یه مسیری بسازم برای خودم. مسیری که نمیدونم منو قراره به کجا ببره، اصلا مگه قراره بدونم همیشه که قراره چی بشه؟ همیشه باید مو به مو برای آیندم برنامه بریزم؟ مگه الان اونجاییم که پارسال فکر میکردم قراره باشم؟ این شد چراغ سبز دوم: قرار نیست همیشه بدونم چپتر بعدیم چیه. با خودم گفتم میبنی؟ چقد بهم ربط دارن مشکلاتت؟ میل به کنترل کردنت داره باعث میشی پاتو نذاری توی تاریکی، چون نمیدونی چی در انتظارته، چون از محیط امنت خارجت میکنه. من اومدم از اون شهر بیرون ولی مشکلاتمو نتونستم بذارم اونجا، باهام اومدن، دیشب حس کردم حتی شابد یه بخشی از من دلش نمیخواد کامل مشکلات گذشته رو حل کنه با خودش، چون اون گذشته محیط امنشه. غم انگیز، تلخ، پر از تنهایی اما آشنا و تکراری. میخوام دست کنم توی حلقم و بالا بیارم همه تکراری هایی رو که بهم حس امنیت میدن، من خستم از این لجنزار ترسی که داره منو تو خودش غرق میکنه، زندگی خیلی باارزش تر از ایناست، هیجان انگیزتر و غیرقابل پیش بینی تر. با همه وجودم حس میکنم واسه چپتر بعدی حاضرم. یه جایی خوندم واسه چیزایی که توی زندگیت تموم میشه قدردان باش، چون هر تموم شدنی نوید یه شروع جدیده. چقدر به یه شروع تازه نیاز دارم.

+ سفر ایران کنسل شد، تعطیلات میرم هلند بی نهایت ذوق دارم براش.

+ ۱۴۰۱/۱۰/۰۶| ۸:۳۲ ب.ظ|ش| |

زندگی به وقتِ شهریور...
ما را در سایت زندگی به وقتِ شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekmanminevisad بازدید : 81 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 20:30